اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

اوا و مامانی سرما خوردن

دختر خوشگل کوچولوی من الهی بمیرم برات که دوباره سرما خوردی این بار مقصر من بودم چون یه روز که از مغازه بر میگشتم و لباسم کم بود و هوا سرد وبرفی من سرما خوردم  ولی زود اومدم خونه از مامان جان قرص گرفتم خوردم و با اینکه مراعات کردم و زیاد بغلت نگرفتم ولییییییییی متاسفانه امروز دیدم که ابریزش بینی شدید داری و عطسه میکنی و سرما خوردی الهی بمیرم خیلی به خودم فحش دادم که تو را مریض کردم کور شم الهی منم گلوم خوب شده ولی بدن درد دارم و همچنان ابریزش .امروز صبح که صبحانه خوردی و زرده تخم مرغت را خوردی دیگه هیچی نخوردی و فقط شیر میخوردی درست مثل دفعه قبل که غذا نمیخوردی. اون بار 3 روزه خوب شدی امیدوارم زود خوب بشی و طول نکشه  امروز 4 بار ...
19 بهمن 1392

سوغاتی

بابا ارش مهربون زحمت کشیده واسه دختری و مادری سوغاتی اورده با همه مشغله کاری که داشته دستش درد نکنه دست عمه جونی هم درد نکنه اون هم واست یه پیراهن خوشگل خریده و به بابا تو انتخاب کمک کرده ممنون از هر دوتا شون خوب بریم سراغ عکسها این 2 تا پیراهن و یه شلوار مجلسی تابستونه و این هم 3 جفت کفش که یکیش ژله ای و چراغش روشن میشه با یه جوراب و باز هم پیراهن تابستونه که یه شورت هم داره و این هم یه دست بلوز شلوار و کلاه خونگی و این هم هدیه عمه مریم که واسه اوا جون خریده من این یکی پیراهن را از همه بیشتر دوستت دارم اخه خیلیییییییی خوشگل و نازه دست عمه جون درد نکنه واینها را هم بابا زحمت کشیده واسه من اورده دستت درد نکنه شوهری و اون اسکراپ صورت را...
19 بهمن 1392

یک بعداز ظهر با شهنام زلزله

این پست را یکم دیر میذارم شرمنده مامانی اخه فرصت نبود و این چند وقت هم که خونه نبودیم یک روز قبل از اینکه بابا بره سفر رفتیم خونه خاله مهسا و خیلی بهمون خوش گذشت ساعت 6 رفتیم تا 10 شب شهنام پسر خاله مهسا خیلی مهربون و باهوشه ولییییییییییی ماشالا خیلیییییییی شیطونه و یه جا بند نمیشه همه بهش میگن زلزله بس که شیطونه از دیدن ما خیلی خوشحال بود و همه اسباب بازیهاش را اورد واسه تو باهات بازی میکرد و بعد هم رفت کتاب داستان واست اورد ولی همش میگفت اوا کتابم را نخور ولی تو میکردی تو دهنت که منم کتاب را ازت گرفتم یکم واسه شهنام داستان خوندم ولی ماشالا با این چیزها سر گرم نمیشد و همش ورجه وورجه میکرد یکم نقاشی کشید و یکم رنگ امیزی و باااااااز شیطونی...
16 بهمن 1392

هیچ جا خونه خود ادم نمیشه

سلام وروجک دوست داشتنی من بابا ارش 5 شنبه ظهر ساعت 3 همرا عمه مریم  رفتن سفر و من و تو هم بار بستیم و رفتیم خونه مامان جان مرضیه و من تا 9 نیم شب در مغازه بودم وقتی اومدم خبر دادن که خوب شام خوردی و خوابیدی و شیری که واست دوشیدم را با قاشق خورده بودی و من هم خوشحال شدم از فردا اون روز هم شب واست شیر میدوشیدم هم صبح و وقتی هم کنارت بودم بهت شیر میدادم و مامان جان و بابا جان به نحو احسن ازت نگه داری میکردن و به من میگفتن خیالت راحت دستشون درد نکنه تو هم از اونجایی که بچه ارومی هستی اصلا اذیت نکرده بودی و باهاشون  راه اومده بودی افرین که ابرو داری کردی ولی روزهای بعد که واست شیر میدوشیدم نمیخوردی با قاشق یا کم میخوردی و مامان جان م...
16 بهمن 1392

شیطون کوچولوی من

سلام گل خوشگلم الهی من دورت بگردم این روزها خیلییییی شیطون و البته دوست داشتنی تر شدییییییییی جدیدا تا مبخوابم کنارت تا بهت شیر بدم حالا فرق نمیکنه یا شب یا تو روز سریع تا منو میبینی شروع میکنی به دمر شدن و هی غر میزنی که دوباره من برت گردونم و دوباره دمر بشی و میخندی و کلیییییی هم ذوق میکنی و از من میخوای تا باهات بازی کنم حالا فکر کن بعضی شبها که 12 میخوابی و منم خسته و خوابالو باید باهات بازی کنم تاااااااااااا بلکه خسته بشییییی و بخوابی یکم دیر دمر شدی ولییییییییی بالاخره غلت زدیییییییییییییی و تازه داری تلاش میکنی که خودت را بکشی جلو خوب حالا بریم سراغ عکسهای دمر شدنت که چند روز پیش ازت گرفتم قبل خواب اینجا سریع برگشتی و خوشحااااااا...
5 بهمن 1392

همینجوری برا دلم نوشتم

گلم بعد از کلی شیطونی خوابت برده مثل یه گل خوابییییییییی دوستت دارم مامان روز و شبم شدی تو همه دلخوشی منی قراره بابا بیاد شب بریم بیرون.شاد نیستم نمیدونم چرا تا میخوام خوشحال باشم از ته دل یه دفعهههههههههههه همه چی خراب میشهههههههه زود بزرگ شو مامان تنبلی نکن من عجولم واسه راه رفتنت قد کشیدنت نمیدونم مادر خوبی هستم یاااااااااا نه میخوام باشم ولییییییییی گاهی فقط گاهی کم میارم. منو ببخش خدا کنه بتونم خوب تربیتت کنم خدااااااااا کمککک قراره بابا بره سفر و من و تو بریم خونه مامان جان کاش تو بزرگ بودی با هم میرفتیم. اون وقت مغازه چی میشد.قراره در نبود بابا من برم  مغازه و تو پیش مامان جان بمونی نمیدووووووووونم چی پیش میاد میتونم بی تووووووو...
2 بهمن 1392